جدول جو
جدول جو

معنی منعکس شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکن کردن، واژگون شدن منقلب شدن
تصویری از منعکس شدن
تصویر منعکس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن
متضاد: منعکس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندرس شدن
تصویر مندرس شدن
کهنه شدن فرسوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رخشاندن، باز تاباندن، واژگون کردن انعکاس دادن، پرتو افکن کردن، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد شدن
تصویر منعقد شدن
بسته شدن (عهد و پیمان و غیره)، سفت شدن (مایع)، بر پا شدن: (مجلس عقد آقای... و دوشیزه ... در... منعقد شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفک شدن
تصویر منفک شدن
جدا شدن، ستاکیدن (منشعب شدن) جدا شدن، ناشی شدن منشعب گردیدن: (و بدین سبب اجزاء رجز از جزو دوم هزج منفک می شود) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
منبلیدن انکار کردن} ایشان منکر شدند و بر کفر خویش اصرار نمودند) (کشف الاسرار 525: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندک شدن
تصویر مندک شدن
ویران شدن، نابود شدن: (رستم و حمزه و مخنث یک بدی علم و حکمت باطل و مندک شدی) (مولوی جها)، مجاب شدن مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکر شدن
تصویر منکر شدن
زیرش زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعکس کردن
تصویر منعکس کردن
بازتابیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
جداشدن، سوا شدن، منتزع شدن، منشعب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انکار کردن، رد کردن، تکذیب کردن
متضاد: اقرار کردن، اعتراف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته شدن، دلمه شدن، سفت شدن، برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متمایل شدن، برگرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازتاب دادن، انعکاس دادن، بازتاباندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرسوده شدن، ژنده شدن، کهنه شدن، پاره پاره شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد